نیلاینیلای، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیلای ماه نورانی ام

لبخندت مرا تا اوووج مهربانی ها می رساند

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ

سلام نیلای قشنگم تو ۱۴ ماهه شده ای و فندق ترین و ناز ترین و تو دل برو ترین و جیگرررر ترین و البته شیطون ترین دختر دنیاااامی نگم که چه کارا یاد گرفتی از قبل تولدت که دیدم یاد گرفتی سلام میدی یادش بخیر اواخر دهه فجر بود اومدم دنبالت تو مهد و بهم یه سلامی دادی که خواستم اونجا بخورمت فقط که بعد ها سلام دادنات زیاد شد و هی تند تند به همه چیز عروسک و کتاب و آدم و هرچی که دوست داشتی باهاس ارتباط بگیری سلام میدادی الان سلام هات قشنگ به جا و نازتر هم شده‌... چند روز پیش از خواب پا شدی و دیدی ابجی نهال اتاق پیشت نیست گفتی ننا و بدو رفتی دنبالش و بازم گفتی نناااا... الهی من فدای ننا گفتنت... ۲روز پیش هم یعنی پنجم بود شب که موقع خواب ...
10 ارديبهشت 1400

یک جمعه از اردیبهشت

اردیبهشت را باید فقط زد به صخرا و کوه و دشت... بمانی می پوسی یک جمعه از اردیبهشت را نوش جان کردیم🥰 عاشق آب و آب بازی و گردش و قدم زدن تو چمن و نگم که چند تا خلاف هم کردیم پفک که طعمش برایت خاص بود و چیپس خلال هم که خدایا توبه نوش جانت شود آفتاب و ویتامین دی اش آب و روحیه اش پفک و مزه ی خاص اش... و خیار شور هم که مکیدی... ای جااانم فدایت شکر که خوش گذشت ️ ️ ️...
4 ارديبهشت 1400

روز طبیعت قشنگ

و تعطیلات گذشت و به سیزده بدر نزدیک شدیم... ما روز ۱۲ ام رو برای روز طبیعت انتخاب کردیم یک جای بکر و دنج کنار قوریگل فقط خودمان یک خانواده ی ۴ نفری که فدای چهارمین عضو یعنی فندقِ نازمون بشم🤩 فرشته ی دوست داشتنی من با تو همه چیز رنگ و بوی نوووو شدن میده او اومدی تا زندگیم پر رنگ تر از همیشه باشه و با تو بدرخشیم🥰🥰🥰🥰 راه افتادیم و طبق معمول از عکس های تو راهمان🥰 و عشوه و دلبری های شما آخییییی کنار دریاچه باد مارا با خود می بررررد و چه نااااز میشی باد که میبردت من و تو 🥰 آینه ی چشمانم چه شوووری ... جاااانم اولین عکس طبیعتی توپ به دستی...
3 ارديبهشت 1400

نوروز با نیلای پارت دوم🌹

ادامه ی نوروز و عید دیدنی هاو شیطنت های نیلای خونه ی سبحان اینا کلی با سبحان بازی کردیم ابجی نهال خوابیدنی من دلتنگش میشم لئو رو هم خیلی دوست دارم خونه داداش حسین هم رفتیم برا بار اول با خانواده🥰 البته من و مامان قبلا رفته بودیم قلک ابجی نهال رو خالی کردیم مامان میگه خییلی بلا و ناز و دوست داشتنی داری میشی خونه خاله فریبا ناهار دعوت بودیم که رفتنی از سری عکسای آسانسوری گرفتیم ️ مامان اینا هم فقط از خودشون عکس میگرفتن همچنان گیر میدم به لباسشویی این عکسمو اونجا با بابا ان...
11 فروردين 1400

نوروز با نیلای... پارت اول

کنار هفت سین با آبجی نهالم ست کردیم و عکس گرفتیم کلی ناز نازی شدم اول خونه مامان جون رفتیم که جز این عکس چیز دیگه ندارم داریم میریم خونه اجان عکس دسته جمعی امسال تو راه من هیچ وقت پشت نمیشینم ولی ابجی نهال دوست داره و مواظبمه و همیشه منو میبره کنارش ین عکس ناز با مامانی من و آرکان خونه آجان کلی شیطونی کردم خونه آجان و با آهنگای قشنگ قر میدادم ببینید آخه انگار منو دزد برده داداش مرتضای منه دیگه.‌‌... دوم فروردین خونه خاله زیبا ناهار مهمون بودیم کلی با بچه ها بازی کردم ...
4 فروردين 1400

سال نو مبارک

سال نوتون مبارک فرشته های من ️ من بخورمشون دیگهههههه خدایا برای عزیزانم سلامت و شادی و عشق را ارزو دارم... دستمان را خالی نگذار به وقت ۱۴۰۰/۰۱/۰۱...
1 فروردين 1400

خووب شو نیلایِ من

قوربونت برم نیلایِ مهربانم چقدر این روزهاااا سخت میگذرند... مگر می شود تو را بی حال دید الهی مادر به فدایت از ۱۴ ام حالت خوش نیست... نمیدانم این چه دردی بود که دامن گیرمان شد این اولین بیماری تو است... و من غمگین ترینم بمیرم برایت که واکسن راهم با همان به سر بردی عذاب وجدان گرفته ام... نکند من دندان پزشک رفتم و آمپول بی حسی رویت تاثیر گذاشت... یا آنروز انقدر انجا توی درمانگاخ ماندیم و تو را مریض کردیم... فدایت شوم که نمی توانی با دندان های قشنگت چیزی را بگیری... هر روز فقط شب ها دعا میکنم دردت به جان من بخورد و تو خوووب خوووووووب شوی دکتر ها که میگویند گذراست... پس چرا نمی گذرد از چهارشنبه که ب...
25 اسفند 1399

میتونم با کفش برم💖

یاد گرفتم خودم بیرون راه برم و با کفش هم مشکلی ندارم و راحت میرم... دیگه زرنگ خانوم شدم کلی با وسایل اطرافم بازی میکنم و خودم خودمو سرگرم میکنم بازی های خاص انجام میدم دیروز برای اولین بار با کفش بیرون یعنی تو پارکینگ راه رفتم امروز هم دیگه پا فرا تر گذاشتیم و رفتم پارک ای خوش گذشششت خلاصه کم کم دارم مستقل میشم ️...
27 بهمن 1399

روزهای دوازده ماهگی...

محو تماشای تی وی من مهد میرم از ۱۵ ام روز مادر خوشگلم هفته ای ۳بار میره مهد شیشه با یر امتحان کردیم نشد... عاشق کامیونم شدم ️ ناز شدمممم!؟ من و مامان و آبا جوون... روز مادر برای آبا نیم ساعتی این شکلی لش میکنیم رو کامیون بعد خوردن تخم مرغ و کره برا صبحانه من بلدم با مداد بنویسم با آبجی بازی میکنیم بلدم با اسباب بازی ماشین درست بازی گنم تولد بابا حمید سیزدهم بهمن ️ جمعه ی گردشی ️...
20 بهمن 1399