نیلاینیلای، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیلای ماه نورانی ام

لبخندت مرا تا اوووج مهربانی ها می رساند

قوی باش نیلای من

ماه هشتمت همچنان با ادامه ی ماه هفتم و دندان درآوردن شروع شده ... و این برایمان هم شیرینست و هم سخت... مادر به فدایت غذا نمیخوری و پوست و استخوان شده ای همه انچه را که دوست داشتی امتحان کردیم... حتی ماست را که عاشقش هستی را پس زدی... آخرش به موز رو آوردیم که ان هم زیاد به مذاقت خوش نیامد اما بستنی تو عاشق بستنی هستی ۲روز پشت سرهم هر روز یک بستنی نوش جانت کردی کمی که به خودت می آمدی بازیهایت را شروع می کردی و باز هم درد بی امان شروع می شد و میپلاسیدی الهی فدایت شوم الهی فدایت شوم که تو چقدررر قوی هستی دندان بغلی ...
12 مهر 1399

بازم دندون

پروسه ی دندان درآوردن مارا راهی درمانگاه کرد... اما شکر خدا چیزی نبود جز همان دندان باید میساختیم دارو نوشت و آمدیم یک ماه است عذاب آن ها را داریم اما سه روز است که واقعا برای نیلای سخت میگذرد و بالطبع ماهم زندگیمان بسته به حالت روحی و جسمی بچه هاست... فدایت بشم که چشمانت را نیمه باز میکنی و شیطنت هایت را هم فراموش کرده ای دردت به جونم نیلای قشنگم خدایا آخه این کوچولو درد و تب و اسهال رو چطوری یه جا تحمل کنه... مرسی که هوای این طفلک های معصوم رو داری دیگه دست دست کردنهاشم یادش رفته ...
11 مهر 1399

مرواریدت مبارک جاان دلم

سلام... من کمی حالم خوب است... خدارا شکر تب را پشت سرگذاشتم و همراه بابا و مامان رفتیم بهداشت... برای کنترل پایان ۷ماهگی همه چیز بر وفق مراد بود شکر خداااا پیش دکتر هم رفتیم نیلای قشنگم جمعه که حال بدت نگرانمان کرده بود بردیمت دکتر ... شربت دیفن هیدرامین و کوتریمومسازول داده بود که... امان از کوتریموکسازول... فقط ۲وعده دادم که انقدر بدنت حساسیت داد به شربت که نگوووو منم کنار گذاشتم و از دکتر هم پرسیدم همان را گفت خلاصه که تحمل کردیم و گذشت... تا اینکه سیزدهم مهر مطمین شدم که آن دندان شیطون بلا هم اندکی سر بالا آورده و انجا شیطنت میکند... شکرت خدااا بهتر شدی و باز شیطنت هایت را شروع کردی من عاشق این مدل ن...
31 شهريور 1399

#۲۰۰روزگی_نیلای

سلام من امروز ۲۰۰ روزه شدم مامان و آبجی نهال بازم خونه رو برام اتلیه کرده بودن با امکانات خاص خودشون نیلای قشنگمون عزیزم ۲۰۰ روزگیت خییلی مبارکه من سنین او اللریوی ییرم نازلی بالام نیلای قشنگم مهربون مامان...اینروزا یه کم بی حوصله هستی و کم غذا شدی... و این باعث شده که منم دلم بگیره... همه اش هم به خاطر درد دندوناته... ان شاء الله زودتر مرواریدات بیان تا حالمون خوووب بشه اینم کادوی خاله آذر مامان مهدیس ... خیلی مبارکه گلم همیشه شاد و خوشحال باشی و فقط دلت بخنده تا صورت قشنگت لبخندی بمووونه ...
23 شهريور 1399

۶ماه و نیمه💗

دیروز خودم یه قاچ گوجه رو از تو سفره برداشتم تا مامان بیاد از دستم بگیره لیسش زدم صبح حساسیت داده بدنم چجوری بگم گشنمه خب... خودم سفره رو پیدا کردم دیگه راهشو یاد گرفتم اینجا مامان میگه کپی بچگیای خودمی ...
22 شهريور 1399

عجیب بلا شده ای

عجیییب بلا شده ای... دیگه یاد گرفتی بگیری و بلند شی از جاهای بلند رد بشی و حتی دیروز دیگه جلوت رو نگرفتم دیدم از بلندی پله مانند آشپزخونه تونستی خودت برگردی ... از دیروز که زبون درآوردن رو هم یاد گرفتی و دیگه زبونت تو نمیره حالا هرکی زبونشو درمیاره تو هم تکرار میکنی قوربونت برم که سرت خورد به پایه مبل و قرمز شد اینروزا ابجی که میره مدرسه کلی دلتنگی و بی قراری میکنی وقتی بر میگرده اونقدر ذوق میکنی که نگو... من فدای اون آبجی دوست داشتنات اینم سر صبحی کارتون دیدن شماست... کارتون مورد علاقه تون.... توییرلی ووها اون بالشم باید...
19 شهريور 1399