نیلاینیلای، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نیلای ماه نورانی ام

لبخندت مرا تا اوووج مهربانی ها می رساند

آغاز هفته هفت ماهگی💗

درست همین یه ساعت پیش ... خودتم ذوق کردی قوربون خنده های شیرینت ازینکه تونستی خودت از حالت دراز کش بلند شی و پاشی بشینی کلی خوشحالی داشتی همونجا با گوشه ی رو فرشی بازی میکردی که یهویی دستتو گرفتی به جا نونی و بلند شدی نشستی... الهی مامان قوربونت بره... ابجی نهال بهم گفت مامان ببین خودش برگشته نشسته مبارکه عزیزم دیگه قشنگ چهار دست و پا میری راحت میشینی ... ماه‌ششم ماه خیلی پر تلاشی بود برات سلامت باشی مهربونم اینجا صبح ابجی حوله سرشو گداشته بود رو سر تو تو هم کیف میکردی با همدیگه رفتیم وسایل مدرسه نهال رو خریدیم تا اگه خدا بخواد فردا بره برای بازگشایی به امید خدا... خدایا به خودت سپردیم از دیرو...
14 شهريور 1399

ششماهه ی کربلا☘

ششماهه ی من به یاد شش ماهه ی کربلا قبول باشه نیلای جانم... علی اصغر نگهدارت عزیزم 🤱🤱🤱 برایت آرزوی سلامتی و محبت و عشق و سربلندی میکنم ☘☘☘...
9 شهريور 1399

کوهنورد کی بودی توووو...

بمونه به یادگار از هفتم شهریور سال ۹۹... از اولین تجربه کوه رفتن نیلای بالام یک جمعه ی عالی برای نیلای خوشگلم بالای کوه عینالی که از بغل آبجی زهرا و داداش مرتضی پایین‌نمیومد... فدات بشم کوهنورد کوچولوی من این پست رو که الان‌میزارم شنبه است و روز تاسوعا دیروز جمعه بود و با خانواده رفتیم کوه و بابا از صبح پیشمون بود و شما نیلای خانوم خوشگل اونقدر با بابا اول کوه گردش کردی و بعدش هم هی حیاط و کوچه و بیرون... خلاصه دیگه مگه از دیروز از بغل بابا میای پاییین... اووووه تا میبینیش میپری بغلش و کشون کشون میفهمونی که ببرم بیرون... خیلی ناز و شیطون شدی... درسته این عکس تاره... ولی کلی خاط...
9 شهريور 1399

ششماهه ی قشنگم

در ششمین روز از ششمین ماه سال تو شش ماهه شدی... شش ماهه ی قشنگم نیم سالگیت مبارک جاااان مادر نیلای قشنگم نیم سالگیت خیییلی خییلی مبارک باشه عزیزم به وقت ششم شهریور ۹۹...
9 شهريور 1399

سیب و نیلای

اولین سیبی که نیلای در دستانش میگیرد... چقدر با ولع دوست داشتی گازش بزنی پوست یه طرفشو کمی برداشتم قوربون اون زرنگیات برم که همونجا رو چسبیده بودی و لیس میزدی... دیدم خیلی خوشت میاد یه کمیشو ریز رنده کردم با آبش که عاشقش بودی کمی خوردی... نوشش جووونت ... نیلای مامان از اولین روروئک سوار شدن هایت.... البته اولش رو سه شنبه خونه آجان گداشتیمت تو روروئک و آوردیمش خونه... چقدرم میخندی و شادی توش... ولی ده دیقه بیشتر فعلا نمیخام بمونی اونجا... اینم بمونه به یادگار از یهویی شام خوردن و شب نشینی پارکیمون... واای چقدر دلتنگیم... امروز برای نیلای سوپ آب مرغ پختم حس کردم خوشش اومده... خداروشکر ...
1 شهريور 1399

😇

#اولین_های_نیلای چقدررر حس خوبیه وقتی میبینی پاره ی تنت جگرگوشه ات اروم و راحت خوابیده... فقط من و تو میدونیم تو این عکس چه خبره... سیب زمینی با کره خوردی و اروم خوابیدی حدود ۲ساعت... چقدرررر این آرامشت رو دوست دارم قبل از خواب و خنده های قشنگت اینم بعد از بیدار شدن اینطوری داری به فلش کارتی که به گوشیم وصله نگاه میکنی... فدای چشمای نازت ...
31 مرداد 1399

۶ماهگی قشنگم

قندی من... فندق نازنین من... شیطون بلای خوشگلم... دلخوشیای خونمون این ماه را خیلی عجله داری... میچرخی به دور خودت... کلی تلاش میکنی تا چهار دست و پا بروی... اول یاد گرفتی روی زانوی پاهات بایستی ... بعد خودت را هل دادی جلو و دستاتو دراز کردی و خودت را کشیدی... بعد با ارنج دستات خودت را کنترل کردی حالا هم یاد گرفته ای دستاتو یکی یکی برداری... تا پروسه ی چهار دست و پا رفتنت را تکمیل کنی... فدای تلاش های بی وقفه ات... از دهم مرداد نشستن را یاد گرفته ای و از دوازدهم هم شروع کرده ایم به غذا خوردن از لعاب برنج شروع کردیم و با فرنی و پوره سیب زمینی... عاشق عدای سفره ای... واای یادش بخیر آبدوغ خیار آنروز ناهارمان... مامان فدای ملچ ملوچ...
28 مرداد 1399

دوست داشتنی هان

منم عکس و فیلم گرفتم همیشه اینطوری مهربون باشین باهم کلی ۲تا ابجیای گل تو بالکن بازی کردن و خوش گذروندند من خانه تکانی و نهال یاریگر من مرسی نهال مامان که اینقدر ابجی نیلای رو دوست داری امروزمون اینطوری گذشت 🤗🤗🤗🤗...
27 تير 1399