اَوووو
یاد گرفته الو کند... دستش را روی گوشش میبرد و میگوید اَ..وووو الهی مادر به فدایت پنج شنبه که خانه ی خاله پری بودیم موقع برگشتن که بابا زنگ زد من گوشی را برداشتم و الو گفتم همانجا تکرارم کرد... یعنی هنگ کرده بودیم اخر بچه ی ده ماهه ی اینقدر شیطان و بلا عصر یواشکی انداخته ام من مشغول کار بودم و ابجی نهال غرق درس هایش او هم ناهارت را خورده بودی و بازی هایت راهم کرده بودی... الهی فدایت بشوم که وسط در و پذیرایی درمانده مانده ای که کجا روی صدای اهنگ و ترانه ها هم از تلویزیون می آمد و غرق ان ها هم شده بودی نیلای من ماه دوست داشتنی ام... همیشه دوست داشتنی و مهربان و خنده رو و شادمان بمان عزیزم اَ...وووو...